به گزارش خبرگزاری فارس، این روزها حال و هوای کتاب به خاطر برپایی نمایشگاه کتاب در تهران رنگ و بوی دیگری پیداکرده، از گران شدن کاغذ گرفته تا تبلیغ ناشران برای پرفروش شدن کتابهایشان گرفته تا افراد خبره و کتابخوانی که فارغ از گرانیها و تبلیغات فریبنده بعضی ناشران لیست به دست به نمایشگاه میروند تا تمنای کتابشان را دریابند.
این روزها ناشران، نویسندگان و اهلقلم بسیاری فهرستهایی متفاوت از خرید کتابهای خوب ارائه میدهند که میتوان برای خرید از آنها استفاده کرد.
در این میان انتشارات کتابستان از آن دست انتشاراتی است که به نشر کتابهای عمومی در زمینههای مذهبی، دینی، سیاسی، خاطرات و زندگینامه، امام و رهبری و انقلاب اسلامی در قالبهای متفاوت میپردازد و اگر به دنبال کتابهایی با نویسندگان متعهد باشید، میتوانید به کتابها و لیست این انتشارات اعتماد کنید.
از جمله رمانهایی که با فضایی دینی- اجتماعی توسط این انتشارات به چاپ رسیده، رمان «برکت» به قلم ابراهیم اکبری دیزگاه است؛ رمانی که از ماجرای تبلیغ یک روحانی در ماه مبارک رمضان روایت میکند و روایتی که پر از فراز و نشیب و گیر و گرفتاریهای خاصی است که مخاطب را کاملاً با فضای خود درگیر میکند.
فضای داستان در یک روستایی اتفاق میافتد که مردمانش هرکدام سازی متفاوت برای خود میزنند و در این بین یونس که برای تبلیغ به این روستا رفته درگیر ماجراهایی میشود که به دلیل روانی متن و به کار بردن اصطلاحات خاص خود نویسنده، برای خواننده قابلتصور است.
یونس طلبه جوانی است که در کنار طلبگی، عکاسی و کار خبری هم میکند و ضمن مسائل و مشکلاتی که در تبلیغ دارد زندگی شخصیاش نیز دچار تشنج و اختلال شده؛ ابراهیم اکبری دیزگاه با نگاهی متفاوت به شرح ماوقع داستان این طلبه جوان میپردازد و با استفاده از ترفندهای قلمی، تلنگرهای زیادی را بهصورت مستقیم و غیرمستقیم به مخاطب خود میزند.
ابراهیم اکبری نویسنده، شاعر و پژوهشگر جوان، دغدغهمند و متعهدی است که با نگاهی متفاوت به رمان و داستانپردازی به روایت کارهایش میپردازد؛ از دیگر آثار او میتوان به شاهکشی، هر سوی میلهها که باشی زندانی، دجال جمکران، طرح مبانی خوانش دینی، من به هر سیبی یکبار گاز میزنم و من آسمان ندارم اشاره کرد.
سطری از کتاب:
دیگر وقتی نمانده. بلند شوم بروم مسجد. نه هنوز وقت دارم. ده دقیقه وقت هست! بعد از نماز میخواستم چرتی بزنم جیرجیرکی درست آمده بود پشت پنجره داشت میخواند. من در عمرم ندیده بودم جیرجیرک آن موقع صبح بخواند! اول به صدایش گوش کردم. چشمهایم را بستم. آمده بود درست وسط مغزم میخواند. بلند شدم. ساکتش کنم. هر چه به در و پنجره زدم ساکت نشد! پنجره را باز کردم کیشکیشی کردم ساکت شد.
بهمحض اینکه سرم را گذاشتم دوباره شروع کرد به خواندن! نمیخواستم چیزی بردارم بکوبم به سرش ولی آن جیرجیرک هم آنقدر شعور نداشت که بداند این موقع صبح وقت خواندن نیست! تا طلوع آفتاب جیرجیرش قطع نشد که نشد! من هم تا آن موقع مجبور شدم پناه ببرم به بند انگشتانم و ذکر بگویم. شاید آن دُوَیبه هم خیر باشد که باعث شد که من فضیلت بین الطلوعین را درک کنم. ولی هر چه بود بهزور بود.
نمیدانم «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم» البته دیروز صبح هم خروس همسایه دچار آواز خوانی مدام شده بود. آنهم در همین موقع! البته خیلی از دست خروس عصبانی شده بودم. وقتیکه درست نگاه میکنی همین معنا را اصطیاد میکنی که هر چیزی حکمتی دارد!
انتهای پیام/63096/ک20/